فردا نوشت بی حوصلگی های من بی حوصله

فردا می روم به دیدار دبیر جشنواره تئاتر فجر ، از طرف دانشکده و برای گرفتن بلیط برای دانشجویان دانشکده . بشود خوب می شود . کاری هم پیدا کرده ام در جشنواره فیلم فجر . این یکی هم بشود خوب می شود . کلا بشود خوب می شود پس لطفا بشود 

جشنواره فیلمهای عاشورایی هم هستم استاد گفت بیا ما هم آمدیم . کار زیادی ندارد راحت تمام می شود. خب بشود

امروزها نوشت پسر سینوسی

 فردا امتحان دارم،امتحان ششم . پنجتایی را که تا بحال داده ام خوب بوده اند سلام می رسانند فقط کمی دلتنگی می کنند آخر برایشان وقت گذاشته ام به مقدار هیچ ، در مجموع شاید برای پنج امتخانم 3 یا 4 ساعتی خوانده باشم اما خدا را شکر نمراتم بد نمی شود یعنی خیلی خوب می شود یعنی شاید هر کدام در حد بیست هرچند این روزها بیست برایم مهم نیست و کلا همه چیز نسبتا بی معنیست. نمودار اعتماد به نفسمان این روزها سینوسی می زند و هرروز می رود هرکجایی که نگارش می رود و از آنجا که این روزها نگارش سر ناسازگاری دارد معمولا نمودارمان سر ش پایین است و سوت می زندبرای خودش . باز خوش به حال اعتماد به نفسمان که نگاری دارد که سر روی شانه هایش بگذارد و لمحه ای غم دنیا فراموشش شود ما چه کنیم که بی نگاریم و سخت در انتظار نگاری که پیدا شود در این شهر و دلمان را با خود ببرد آن کجا که باید ، اما چونان که از رخسارمان پیداست و از احوالاتمان هویدا حالا حالاها قرار نیست چونان شود و به قول دوست نسبتا خوبمان امرداد دیوار شاید عاشق شود ما نمی شویم اما در جواب می توانیم بگوییم که اینها همه کشکیست که در روزهای سرد زمستان میریزند روی آش رشته یا شله قلمکار و هورت می کشند بالا که جیگرشان حال بیاید و سرما از تنشان بیرون شود. 5شنبه امتحاناتمان تمام می شود و ما نمی دانیم رخت سفر بربندیم برویم خانه دیداری تازه نماییم یا بمانیم و در ایام جشنواره فیلم و تئاتر فجر کسب فیض نموده بر تجربیات خویشتن خویش بیفزاییم. در پایان شایان ذکر است که به شما دوست عزیزتر از جان و گوهر اذهان و ستاره آسمان عرض نمایم از آنجا که مطالب این وبلاگ بدون هیچگونه تفکر و تدبر و تعقل و همانا یهویی نوشته می شود و از تنور ذهن بصورت داغ در دسترس علاقه مندان قرار می گیرد از طرف نگارنده مذکور پیشنهاد می گردد که جدی نگیرید و هر چه زودتر به بازدید از مطالب عمیق و چند لایه دیگر وبلاگ ها بشتابید باشد که همگی رستگار شویم.

 

 

پ ن : در کشتن ما چه می کشی تیغ جفا          ما را سر تازیانه ای بس باشد 

پ ن 2 : راستی ... به نظرتون جمع مکثر وبلاگ چی می شه ؟

برفی نوشت یک آدم برفی

تهران امروز لباس عروسی بر تن کرده و آسمان دارد برف شادی بر سرش می ریزد . . .  میان این همه سپیدی من مانده ام و دلی که نمی دانم چه رنگی ست. 

 

پ ن : پوزش برای اینکه کمتر می نویسم دلم می خواهد اما زبانم با قلمم سر ناسازگاری دارد 

پ ن ۲ : امتحانات هم شروع شده ... هرچند زیاد برای من اهمیت ندارد اما نمره های خوبی خواهم گرفت به رسم مسبوق و عادت معهود. 

پ ن ۳ : شاید بروم پارک ملت ببینم گربه ها و کلاغ ها در این روز برفی چگونه گذر عمر می کنند

من و خودم دوتایی ؛

عاشق شدیم ؛ من و خودم دوتایی . آخر سر ، سر عشقم زدم خودمو کشتم...

... نوشت یک ...

 

توی زندگی حواسش همیشه به دوتا چیز خوب جمع بود ؛ کفش هاش و النگوهاش 

کفش ها را در مراسم هفتمش دیدم که پای بچه ها این ور و آن ور می رفتند ، النگوها را هم نشد از دستش در بیاورند ؛ توی بیمارستان چیدند.

سیر و پیاز نویسی های من پرکار

امروز روز پرکاری بود 

داورای بخش انیمیشن اومده بودن برای انتخاب آثار و منم نماینده جشنواره 

بهرام عظیمی و وحید نصیریان و استاد گل محمدی و آقای سفلایی 

آدم جالبی بود عظیمی ولی راستش زیاد ازش خوشم نیومد 

لا اقل نصیریان پسر بهتری بود از نظر من 

جاتون خالی نشستیم دموی کار عظیمی (تهران۲۱۲۱) رو هم دیدیم بد نبود 

فردا هم گروه داوران بخش داستانی میان و باز کار من از ساعت ۹ شروع میشه 

این روزا باید از کلاسامم بزنم که از این بابت ناراحتم 

کار ویژه برنامه شبکه سه هم به خوبی پیش می ره خدارو شکر 

نمی دونم با این اوصاف می تونم عید قربان برم خونه یا نه 

کلی کار ریخته سرم این روزا 

کارای جشنواره هست 

ویژه برنامه جشنواره هست 

پیش تولید مستند تئاترم هست 

با مصطفی هم داریم یه نمایشنامه خیابونی می نویسیم 

دیگه کارای دانشکده بماند 

خدا خودش کمک کنه 

من می توانم 

 

پ ن : کلا روزایی که کار می کنم بیشتر از خودم راضیم 

 

پ ن ۲: چند شب پیشا رفتم کافه پیاده رو . فرصت شه شرحشو واستون میگم مفصل...اگه پاتوقی از بچه های تئاتر بلدید بگید لطفا برای مستندم نیاز دارم خیلی

آدم نوشت پسر مه آلود

صبح پارک ملت بودم 

با استاد و چندتا از بچه ها رفته بودیم 

قرار بود ذهنیت آدمای مختلفو نسبت به پارک بسنجیم 

هر کدوممون با یکی صحبت می کرد 

من به آدم جالبی برخوردم 

دامپزشک پارک که حیوونا رو ویزیت می کنه 

آدم جالبی بود 

اسمشم دکتر جهانگیری بود 

دستش درد نکنه کلی واسم وقت گذاشت خداییش فکر نمی کردم اینقدرا تحویل بگیره 

خوش بگذشت 

امشبم رفتیم سمت گمرک و مولوی و اونورا 

رفته بودیم واسه رفیقم کاپشن بخریم 

جاتون خالی رفتیم چایی خونه دوتا چایی هم زدیم 

حیف که قلیونی نیستم وگرنه تو این هوا خیلی می چسبید 

چقدر وضعیت اجتماعی و فرهنگی آدما تو نقاط مختلف تهران با هم فرق می کنه 

امروز روز خیلی خوبی بود 

خدارو شکر 

هوا هم عالیه 

 

پ ن : مه امروز رویایی بود ... چاکریم خداااا 

 

پ ن ۲:بهترین اوقات من وقتیه که بین آدما می چرخم امروزم که کلا بین آدما بودم. آدمای متفاوت با شرایط متفاوت ... بازم مرسی خدا جون

خیس نوشت یک هوای ابری

هوای دلم ابریست 

هوای تهران هم 

در دل این تشابه تفاوتی ست

او بلد است ببارد ؛ من نه

پی نوشت های شلغم بارون خورده

پ ن : امروز اعصابم از دست بعضی ها به شدت سگی بود...احمق ها 

پسا پی نوشت : بارون امروز عالی بود...یه ساعت و نیم توی کردستان تو ترافیک گیر کردیم ولی به من که خوش گذشت 

پسا پست پی نوشت : عجیب هوس شلغم کرده ام و کانون گرم خانواده...دست داداشیم هم که شکسته قربونش برم 

آخر نوشت : شیشه پنجره را باران شست 

                از دل تنگ من اما ... چه کسی نقش تو را خواهد شست 

               آسمان سربی رنگ 

               من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ 

               می پرد مرغ نگاهم تا دور 

               وای باران باران 

                                 پر مرغان نگاهم را شست

باران نوشت مرد بارانی

دیشب باران آمد 

من باران را دوست دارم 

مادر را هم 

مادر هم باران را 

 

پ ن : بارونو دوست دارم ... 

پ ن ۲ : مشغول نوشتن حبسیه ام چیز جالبی از کار در می آید 

پ ن ۳ :چقدر این مه قشنگه...مرسی خدا جون