شهرزاد نوشت شبی که از نیمه گذشته بود

شب که از نیمه گذشت شهرزاد لب از سخن فرو بست و ادامه ی ماجرا به شب دیگر موکول شد...

ما هر روز قصه ی خودمان را می گوییم و شب که از نیمه می گذرد زبان فرو میبندیم تا پگاهی دیگر که سخن آغاز کنیم. هرکدام در جایی و حالی و مقالی. بعضی هامان قصه های شیرین می گویند بعضی تلخ. بعضی هامان شادمان قصه پردازی می کنند بعضی ناخرسند. سهم بعضی هامان از شادی قصه ها کم است و بعضی بیشتر. به انسان که نگاه می کنم از نفس قصه پردازی لذت می برم اما در غم انگیز بودن بعضی سوده ها شکی ندارم که قصه ی پر غصه ی زندگانی خود را بر لوح زمان رقم می زنند. بعضی به اجبار و بعضی با اختیار. برای همگان شادی می خواهم و برای خود نیز. و چه خوب اگر ک بدانیم گاهی شادی های کوچک نوازش دهنده ی روح آدمیست.

سهم چون منی این روزها همان شادی های کوچک است که از بودنشان خرسندم و زندگی در هر وجهی و در هر جایگاهی بی آنان صفایی ندارد امان چونان عده ی کثیری چون خودم در شادی های بزرگ سهم اندکی دارم. به اینجا که می رسم در تعریف بزرگی و کوچکی شادی شک می کنم. حرف خود را پس می گیرم. جای شادی ها عوض شده است. شادی های کوچک بزرگترین شادی ها هستند اما این زمانه ی پرآشوب که موجش بر ساحل سینه می کوبد و رختش بر صفحه ی دل شسته می شود چنان آدمی را درگیر چند و چون ظاهری زندگی می کند که جای همه چیز عوض می شود از جمله جای و جایگاه انسان. کاش مشکلات ، تمامی که بعید است ، کاستی به خود بگیرد و امورات معمول به سادگی بگذرد که جان های خسته دمی در سایه ی دوست ، هرآنچه که باشد، بیاساید. من نیز...

پ.ن: مادر اقتصاد را...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد