این همانا نوشت یا ؛ این توماتو می خواهد به خانه برگردد

دیشب جهان مدرن را بالا آوردم ؛ با تکه هایی از قارچ و سوسیس و گوجه ؛ در شعر قافیه دار بلندی که می گفت: ‌این روزها سخت ترین دوراهی دنیا ،‌ دوراهی گوجه هاست ؛‌جایی که باید انتخاب کنند می خواهند املت باشند یا پیتزا...

باید می نوشت نوشت یا همانا آن روز تلخ ترین روز زمین بود ؛ یکی از

آهستگی قدمهایم زیادی تند است برای پسرکی که قلب نامنظمش اینروزها به واسطه ی خانم بازیگر نامنظم تر می زند. در گذر از پارکی که بی حیاترین گربه های جهان را دارد. در گذر از بین آدمهایی که تنهایی پرهیاهویشان را در بوی عطر و قهوه و لبخند فریاد می زنند . و من در این فکر که حق با که بود وقتی مادر می گفت عمه را تحویل نگیریم...

با اسب نوشت مردی که در باران رفت

 باید بگوییم کتاب فارسی بچه هایمان را عوض کنند

این روزها

سارا آب دارد

سارا نان دارد

سارا انار دارد

اما

سارا دیگر پدر ندارد

عشق ندارد

سارا درد می کند

سارا بدجور درد می کند

اصلا باید بگوییم سارای بچه هایمان را عوض کنند

تلخ نوشت لحظات اگزجره

حس تلخ نوشتن آمده است باز با آنجایی که خیس است و نامجو می شنوم و کلاس هایی که دودر شده اند و می شوند و قرار نداشته ی دانشگاه تهران هم که نرفته بازگشته ایم. سنگینم چونان هه روزهایی که سرم می چرخد برای رسیدن و فهمیدن و عرضه و استقبال و مخاطب و گمانم نباشد با این طی طریق تا پمپ بنزین کارگر هم برسم چه برسد به آنجا که باید. مانده ام در ذاتی یا اکتسابی بودن خلاقیت و داشتن یا نداشتنش و حس و حالم زدن به بیرون است در حوالی شانزده آذر و شاید سری به دانشگاه تهران بزنم.حس خوبی نیست نوعی بلاتکلیفی در قدم هایم و قلم هایم که زیادند و کمند حس و دیده می شود. تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز