... نوشت یک ...

 

توی زندگی حواسش همیشه به دوتا چیز خوب جمع بود ؛ کفش هاش و النگوهاش 

کفش ها را در مراسم هفتمش دیدم که پای بچه ها این ور و آن ور می رفتند ، النگوها را هم نشد از دستش در بیاورند ؛ توی بیمارستان چیدند.

سیر و پیاز نویسی های من پرکار

امروز روز پرکاری بود 

داورای بخش انیمیشن اومده بودن برای انتخاب آثار و منم نماینده جشنواره 

بهرام عظیمی و وحید نصیریان و استاد گل محمدی و آقای سفلایی 

آدم جالبی بود عظیمی ولی راستش زیاد ازش خوشم نیومد 

لا اقل نصیریان پسر بهتری بود از نظر من 

جاتون خالی نشستیم دموی کار عظیمی (تهران۲۱۲۱) رو هم دیدیم بد نبود 

فردا هم گروه داوران بخش داستانی میان و باز کار من از ساعت ۹ شروع میشه 

این روزا باید از کلاسامم بزنم که از این بابت ناراحتم 

کار ویژه برنامه شبکه سه هم به خوبی پیش می ره خدارو شکر 

نمی دونم با این اوصاف می تونم عید قربان برم خونه یا نه 

کلی کار ریخته سرم این روزا 

کارای جشنواره هست 

ویژه برنامه جشنواره هست 

پیش تولید مستند تئاترم هست 

با مصطفی هم داریم یه نمایشنامه خیابونی می نویسیم 

دیگه کارای دانشکده بماند 

خدا خودش کمک کنه 

من می توانم 

 

پ ن : کلا روزایی که کار می کنم بیشتر از خودم راضیم 

 

پ ن ۲: چند شب پیشا رفتم کافه پیاده رو . فرصت شه شرحشو واستون میگم مفصل...اگه پاتوقی از بچه های تئاتر بلدید بگید لطفا برای مستندم نیاز دارم خیلی

آدم نوشت پسر مه آلود

صبح پارک ملت بودم 

با استاد و چندتا از بچه ها رفته بودیم 

قرار بود ذهنیت آدمای مختلفو نسبت به پارک بسنجیم 

هر کدوممون با یکی صحبت می کرد 

من به آدم جالبی برخوردم 

دامپزشک پارک که حیوونا رو ویزیت می کنه 

آدم جالبی بود 

اسمشم دکتر جهانگیری بود 

دستش درد نکنه کلی واسم وقت گذاشت خداییش فکر نمی کردم اینقدرا تحویل بگیره 

خوش بگذشت 

امشبم رفتیم سمت گمرک و مولوی و اونورا 

رفته بودیم واسه رفیقم کاپشن بخریم 

جاتون خالی رفتیم چایی خونه دوتا چایی هم زدیم 

حیف که قلیونی نیستم وگرنه تو این هوا خیلی می چسبید 

چقدر وضعیت اجتماعی و فرهنگی آدما تو نقاط مختلف تهران با هم فرق می کنه 

امروز روز خیلی خوبی بود 

خدارو شکر 

هوا هم عالیه 

 

پ ن : مه امروز رویایی بود ... چاکریم خداااا 

 

پ ن ۲:بهترین اوقات من وقتیه که بین آدما می چرخم امروزم که کلا بین آدما بودم. آدمای متفاوت با شرایط متفاوت ... بازم مرسی خدا جون

خیس نوشت یک هوای ابری

هوای دلم ابریست 

هوای تهران هم 

در دل این تشابه تفاوتی ست

او بلد است ببارد ؛ من نه

پی نوشت های شلغم بارون خورده

پ ن : امروز اعصابم از دست بعضی ها به شدت سگی بود...احمق ها 

پسا پی نوشت : بارون امروز عالی بود...یه ساعت و نیم توی کردستان تو ترافیک گیر کردیم ولی به من که خوش گذشت 

پسا پست پی نوشت : عجیب هوس شلغم کرده ام و کانون گرم خانواده...دست داداشیم هم که شکسته قربونش برم 

آخر نوشت : شیشه پنجره را باران شست 

                از دل تنگ من اما ... چه کسی نقش تو را خواهد شست 

               آسمان سربی رنگ 

               من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ 

               می پرد مرغ نگاهم تا دور 

               وای باران باران 

                                 پر مرغان نگاهم را شست

باران نوشت مرد بارانی

دیشب باران آمد 

من باران را دوست دارم 

مادر را هم 

مادر هم باران را 

 

پ ن : بارونو دوست دارم ... 

پ ن ۲ : مشغول نوشتن حبسیه ام چیز جالبی از کار در می آید 

پ ن ۳ :چقدر این مه قشنگه...مرسی خدا جون

خسته نوشت پسر از سفر برگشته

سلام 

حمعه از سفر برگشتم 

خیلی خوب بود 

دوست دوست داشتنی ام را هم دیدم 

اتفاقاتش را برایتان می نویسم امشب 

الان کلاس درام شناسی دارم 

ولی می خوام برم کارگاه تمرین تئاتر بداهه 

خستم...می خوام دو روز بخوابم...امروزم خوابم برد کلاس صبحم پرید 

 

پ ن : می خوام تئاتر خیابانی کار کنم دنبال متن خوب می گردم اگه کسی می تونه کمک کنه دریغ نفرماید لطفا...

گیج نوشت دیوانه ی گیج

آدم وقتی می خواد یه کاری بکنه هرچیم که زور بزنه نمیشه اما بعضی وقتا نمی خوای کاری بکنی ولی انجامش میدی 

مث همین پست من 

توی روزهای قبلی خیلی دوست داشتم بنویسم از اتفاقاتی که واسم افتاد و فکرایی که سر خورد توی مخم ولی وقتشو پیدا نمی کردم اما امروز قراری نداشتم که بیام پست بذارم اما حالا اومدم و دارم می نویسم 

روزای گذشته اتفاقای زیادی افتاد که حتما توی فرصت مناسبی واستون می گم. چندتایی کار تئاتر دیدم و چیزای تازه یاد گرفتم. اختتامیه هم رفتم خوب بود خوش گذشت و کلی چیزهای دیگه 

توی اتاق نشستیم. من و علی رضا. حرف می زنیم از آدما از افکار از تجربیات از تئاتر از کتاب از زندگی ایده هامونو مرور می کنیم خاطراتمونو زندگیمونو . ۷سالی از من بزرگتره. از محبوبه دختر شیخ حسن می گه و مرضیه دختری که در کودکی سرشو کوتاه کرده بود پدرش برای تنبیه اونو بسته بود به صندلی و توی سرداب زندانی کرده بود 

هردو از آینده ی گنگمون دلگیریم و به این نکته اذعان می کنیم که اگه پول داشتیم می رفتیم تئاتر می خوندیم دانشکده ما طوریه که اگه بخوایم انصراف بدیم باید چند میلیونی هزینه تحصیلمونو بپردازیم. محیط دانشکده کلافم می کنه. من که تشنه ی محیط هنریم و لحظات قشنگی از زندگیمو دی جو دوست داشتنی و هنری دانشگاه هنر اصفهان گذروندمو برای رسیدن به محیطی که دوست دارم از رشته ی ریاضی اومدم هنر حالا باید جو خشک و اداری دانشکده صدا و سیما رو تحمل کنم . بی خیال 

علی رفت بانک ببینه به حسابمون پول ریختن یا نه آخه این دانشکده کوفتی ماهی سی هزار تومن میریزه به حسابمون که مثلا از گشنگی نمیریم. من که تا حالا ازش استفاده نکردم 

تا الان داشتکتاب ابله داستایوفسکی رو می خوند من هم درباره ایده های تئاتری فکر می کردم و نتو ورق میزدم و وبلاگ می خونم 

قبلا گفتم بازم میگم وب منو دیوونه می کنه زندگی منو دیوونه می کنه دیوونتونم آدما ساعتها توی خیابونا گشت میزنم تا کوچکترین رفتارهاتونو درک کنم تا بدونم که باید باهاتون چه برخوردی داشته باشم و با چه زبونی باهاتون حرف بزنم 

حس اولیه ای که برای نوشتن داشتم پرید حسی توام با فریاد برای آگاه کردن آدما که آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید...به خدا خیلی دوستون دارم 

اصفهان که بودم رفیق ترکی داشتم که پسر خیلی خوبی بود الانم دانشگاه تهران نقاشی می خونه شب همه که نی خوابیدن حرفیدن ما شروع می شد تا خود صبح 

پنجره ی اتاقمون رو به میدون نقش جهان باز می شد ساعتای سه چار صبح که می شد و خوب که از عشق به آدما سیراب می شدیم پنجره رو باز می کردیم و فریاد می زدیم : 

آدما ... حیلی دوستون داریم  .  شما خوابین ولی فکر شما خوابو از سر ما پرونده . به خدا از شما پریم 

بی خیال حسم رفت . نه اینکه بره ولی وقتی می نویسم نمی تونم حسمو با همون قدرت نگه دارم 

بی خیال شبتون قشنگ 

 

پ ن : به عنوان دستیار کارگردان قراره یه ویژه برنامه واسه شبکه یک یا سه بسازیم در هفت قسمت سی دقیقه ای 

 

پ ن ۲ : به درخواست استاد درس مردم شناسی وبلاگی با موضوع انسان شناسی زدم برید و نظر بدید چون تعداد نظرات برای استادم مهمه. اگه برید اسمم رو هم خواهید فهمید پس زود برید 

www.2pa.blogsky.com 

 

پ ن ۳ (مهم): لطفا کسایی که متن نوشته های منو نمی خونن و فقط می خوان نظر گذاشته باشن توی قسمت نظرات سه تا نقطه یا یه شکلک بذارن نمی خواد نخونده از نوشتم تعریف کنن. قول می دم به وبتون سر بزنم و نظر بذارم 

 

پ ن ۴ : فردا می روم قم به دیدن دوست دوست داشتنی ام