رجعت نوشتی که به برادر نوشت ختم شد

رجعت دیشب صورت گرفت و امروز صبح در ترمینال به ثمر نشست و در ازای شصت و پنج کیلو بار اضافه ای که به شهر تهران ارزانی داشتیم او نیز در بدو ورود سرمایش را به تن خسته و جان نزارمان هدیه کرد و آنقدر در بخشایش این موهبت بی دریغ بود که از لطف خلعتیش هنوز ساق پاها و سر پر مویمان درد می کند . حرف از سر و مو شد یادم افتاد به اصلاح همین چند روز پیش که به آرایشگر مخصوص سفارش مدل موهای برادر عزیزمان حبیب خان رضایی را دادیم در فیلم همیشه پای یک زن در میان است و حالا چقدر شبیه شد و نشدش را باید از مخاطب عاقل پرسید و آینه ی صاف. در دشت اول جشنواره مان امروز فیلم "تلفن همراه آقای رییس جمهور" علی عطشانی مان به صید رسیده و رویت شد که مرا زیاد از آن خوشامدی نبود بواسطه ضعف در کارگردانی که موضوع و طرح در جای خود نسبتا خوب بود و اگر در فیلمنامه بدان سطحی پرداخته نشده بود و کارگردانی هم لا اقل بدست حقیر انجام شده بود نتیجه کار قطعا خوشایندتر می نمود ، احتمالا. بایدم شروعی دوباره باشد این روزها و متولد شوم و پوست بترکانم اگر بخواهم و بخواهد و بشود. حرف زدن امشبمان از سر شکم ذهن پریست که صد البته شکم جان به سبب ماکارونی بودن غذای امشب خوابگاه بپاست و به راه مثل همیشه که نه ، مثل اغلب اوقات. این سه باری که آقا یوسف را توی خانه تماشا کردیم را اگر جمع کنی با آن نه باری که توی سینما دیدمش می شود دوازده بار و هربارش مرا لذت بوده ازین فیلم که اگر دروغ بگویم دروغ گفته ام قطعا که نه شاید ، و صدالبته که هرکسی را نظری ست و مال همه هم محترم ، لا اقل در لفظ. رفتم که رفتم.


پ ن : جمله آخر آهنگیست از آصف که این روزها پخشش می کند برادر مهربان فراوان و حظ می برد برخلاف خانواده که گوششان به آن حجم صدا عادت ندارد


پ ن 2 (برادر نوشت) :برادر دلبند با صغر سن چهارده سالی که دارد دومین کار تئاترش را نوشته و تا چند روز آینده به روی صحنه می برد . کاری با نام "موسیو قاراپت" . کار سوم هم تا چندی دیگر آماده خواهد شد . در طول امتحانات ترمش هم فیلمی ساخته بود کوتاه در نعت تلاش و کوشش در راه علم و دانش. درودش باد و خدایش در کنار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد