از تکرار می گفت و از تشابه از نقش می گفت و از از هارمونی 

من اما در کلاس نبودم 

رفته ام ۳۳پل پاهایم را دراز کرده ام و رو به دوربین لبخند می زنم و نارنگی می خورم 

یا که اصلا نه رفته ایم پای پل خواجو نشته ایم کنار آب و زل زده ایم به عکس لرزان ماه در آب و زمزمه های محومان در خروش زنده رود که:  

«دلم گرفته ای دوست........هوای گریه با من...» 

خیلی وقت است که گریه نکردم 

بچگی هایم را از یاد نبرده ام هنوز و آوای مادر در آغاز گریه هایم که عزیزکم مرد که گریه نمی کند. 

و من چه زود مرد شدم 

از مردی فقط گریه نکردنش را آموختم 

و  تنها در خود شکستنش را به ارث بردم 

من اما در کلاس نبودم 

ترک زین دوچرخه صادق رفته ایم میدان نقش جهان 

شب است 

تکیه داده ام به عالی قاپو و دوچرخه را گذاشته ام جلوام. مست زندگی که می شوم sms می دهم به خانه که در میدان نقش جهان در یکی از زیبا ترین شب های سال شادی ام را با شما تقسیم می کنم 

می گفت اگر آثار پیکاسو را نفهمیدید کارشناسی نکنید که این اثر بدرد نمی خورد نظر شخصی تان را بگویید که نفهمیدمش یا خوشم نیامد 

راست می گفت  بنده خدا 

حرف دل من در زندگی هم سالهاست همین است 

که آقا جان تو که نه مرا میشناسی و نه شرایط مرا درک می کنی الکی درباره زندگی من نظر نده 

این چه حس تفرعنی ست که دارد ریشه های انسانیت ما را می سوزاند 

اس ام اسی هست که احتمالا همه خوانده اند 

می گوید : «زندگی مثل شطرنج است تا وقتی که بلد نباشی همه می خواهند یادت بدهند یاد که گرفتی همه می خواهند شکستت بدهند» 

شده حکایت این روز های من 

آدم ها یا می خواهند یادم بدهند یا شکست 

چون نخواستم یادشان بدهم و یا شکستشان 

ترک زین صادق از دانشگاه بر می گردیم

حکیم نظامی را می آییم تا 33پل 

هوای خنکی است و دلهامان شاد لباسهای تیم دانشگاه را هم پوشیده ایم که پیراهنمان هم مثل دلهایمان یکرنگ باشد سفید سفید 

پل فردوسی را که می آییم بالا با هم فریاد می زنیم ««خدایا شکرت»» 

  

خدایا شکرت  

استاد دارد نماد و نشانه می گوید و من اما باز هم در کلاس نیستم 

 

پ ن : به اطرافم که نگاه می کنم این کلمات برایم آشنایی دارد. تکرار تشابه نقش.بگذار بازی را هم به آن اضافه کنم. کامم تلخ می شود. باید بروم. نیم ساعتی می شود کلاسم شروع شده

نظرات 7 + ارسال نظر
لیوسا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ http://memorialist.blogsky.com

تو کلاس نباشی و حس گریه داشته باشی ویا تو خیالت غرق بشی یه تجربه است که ترم پیش من هم احساس کردم.تازه دفعه بعد میتونی یه سفر دور دنیا هم بزنی.

آری تجربه ایست که این روزها زیاد برای من تکرار می شود چه در کلاس چه در هرجای دیگر
این نیز بگذرد
ممنون از اینکه نظر گذاشتید

امیرحسین دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ http://sibekal.blogsky.com

سلام خیلی خوب می نویسی. ولی کسانی هم هستند که دوستند. فقط دوست آنها با تو در اعجاب ها شریکند و هیجان زده می شوند در غم ها با تو می گریند و در شادی ها با تو می خندند. نه می خ.اهند یادت بدهند و نه شکست. من شاهم را برای آنها که زندگی را، تمام زندگی را شطرنج می دانم خم نمی کنم. ماتشان می کنم، البته سعی می کنم، و بعد می گویم هی رفیق زندگی که شطرنج نیست! حالا از آدرس هایت می توان فهمید که دانشگاهتان همان دانشگاه هنر اصفهان است. بگو ببینم معماری می خوانی یا نقاشی رفیق؟ در ضمن لینکت کردم. به امید دیدار.

سلام امیر جان
ممنون از نظرت

زمانی دانشگاه هنر اصفهان بودم اما هم اکنون در تهران مشغول به تحصیل هستم

کبوترسفید سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ http://kabutare-sefid.blogsky.com

سلام من باز اومدممممممممممم!!!
میدونی جریان چیه ؟جریانه همون یادش به خیر بچگیه !!! همه یه جایی اون ته مها یه خاطراتی داریم که گاهی خیلی بهمون نزدیک میشن و تا چند وقت از یادآوریشون سرخوشیم!
بیخیال باور کن میشه یه کم از واقعیت های تلخ دور شد و خندید به آدما و اشتباهاتشون مثل یه فیلم طنزه خنده و گریه قاطی میشه!!!

سلام کبوتر سفید
ممنون که سراغ از آشیانه ما گرفتی
از نظرت هم مرسی!
درباره حرفهات ئاست کامنت گذاشتم
اما مجددا بگم که من آدم تلخی نیستم اما قبول کنه تلخیا زیاده
دارم یاد می گیرم چجوری با تلخیا کنار بیام

ساناز سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ http://sanaz-nikkhah.blogsky.com

سلام، مرسی که سر زدین. چقدر قشنگ توصیف کردین.من تاحالا اصفهان نرفتم، ولی این نوشته تونو خوندم انگار یه سفر ذهنی به اونجا داشتم.چقدر این شکلی سر کلاس های خشک دانشگاه من روز گذروندم...
با این بخش نوشته تون که :"که آقا جان تو که نه مرا میشناسی و نه شرایط مرا درک می کنی الکی درباره زندگی من نظر نده" چقدر دلم گرفت...
راستی به قول خودتون لینکونده شدین! شما هم استارت وبلاگتون مهر 89 خورده، مهر...کاش مهرش رو به دلمون بندازه زودتر! تا تموم نشده...
به امید روزهای بهتر آینده، موفق باشین

سلام
جدی؟ حتما یه سفر برید ارزششو داره
ممنون از تعریفتون اینقدرام خوب نبودا!!
دلتون نگیره. این واقعیت جامعه فعلی ماست و بطور کلی شاید جامعه جهانی در عصر هزاره
این قضاوت های نادرستن که ترس از قضاوت شدنو در بین انسانها بوجود میاره و نتیجه ش میشه این چیزی که در حال حاضر در اجتماع شاهدش هستیم
بیاید لااقل ما جزو اون دسته از آدما نباشیم که میخوان در هرجایی برتری خودشونو اثبات کنن و به دیگران گوشزد کنن که زندگیشون به درد نمی خوره!

سانی سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.vooroojak74.blogfa.com

سلام اول میگم ببخشین
دوم میگم مر۳۰ که امدی
سوم میگم بازم بیا
چهارم میگم سانی که اسم دخمله نه پسمل
یعنی چه
راستی من اهل اصفهانم تو هم مال اصفهانی؟؟؟؟

خواهش می کنم
مجددا خواهش می کنم
چشم حتما میام
یه روز خکایتشو واست تعریف می کنم فعلا تو کفش بمون تا بعد

kabutare-sefid سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ http://kabutare-sefid.blogsky.com

عزیز من منظورم این نبود که شما تلخی منظورم اینه که شما که هنرمندی و اینقدر قشنگ مینویسی بهتر نیست یه کم شادترش کنی؟ میخواستم انتقادم سازنده باشه البته سبک رئال هم خوبه!من مطمئنم شما خیلی خوب مینویسی و میتونی بهترشم کنی گلم

ممنونم عزیزم
بسیار خوشحال میشم از اینکه نظراتتونو خصوصا راجع به نوشته هام بدونم پس لطفا صاف و بی پرده هر چی دوست دارید بگید . در این زمینه ظرفیت من بالاست
همونطور که گفتی نظرت سازنده بود و چیزای زیادی رو به من گوش زد کرد که سعی می کنم در مطالب بعدیم از اونها استفاده کنم
بازم ممنون

ز چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ http://somebody.blogsky.com/

وقتی غم آدما بزرگ میشه دیگه گریه هم سبکش نمیکنه..

فرقی نداره زن باشی یا مرد.گریه بلد باشی یا نه

برای غمهای بزرگ اشک ریختن درد آدم را کم نمی کند

..

کلاسهایت را برو. چطور می توانی نروی؟

گریه فقط واسه غم نیست عزیزم بعضی وقتا تو اوج شادی باید بارونی بشی عزیز

سعی مش کنم غیبت نداشته باشم اما اگه حال رفتن نداشته باشم بی خیال میشم منت استاد رو هم نمی کشم. البته دانشجوی خوبیما! باور کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد