-
فردا نوشت بی حوصلگی های من بی حوصله
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 21:35
فردا می روم به دیدار دبیر جشنواره تئاتر فجر ، از طرف دانشکده و برای گرفتن بلیط برای دانشجویان دانشکده . بشود خوب می شود . کاری هم پیدا کرده ام در جشنواره فیلم فجر . این یکی هم بشود خوب می شود . کلا بشود خوب می شود پس لطفا بشود جشنواره فیلمهای عاشورایی هم هستم استاد گفت بیا ما هم آمدیم . کار زیادی ندارد راحت تمام می...
-
امروزها نوشت پسر سینوسی
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 19:04
فردا امتحان دارم،امتحان ششم . پنجتایی را که تا بحال داده ام خوب بوده اند سلام می رسانند فقط کمی دلتنگی می کنند آخر برایشان وقت گذاشته ام به مقدار هیچ ، در مجموع شاید برای پنج امتخانم 3 یا 4 ساعتی خوانده باشم اما خدا را شکر نمراتم بد نمی شود یعنی خیلی خوب می شود یعنی شاید هر کدام در حد بیست هرچند این روزها بیست برایم...
-
برفی نوشت یک آدم برفی
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 13:10
تهران امروز لباس عروسی بر تن کرده و آسمان دارد برف شادی بر سرش می ریزد . . . میان این همه سپیدی من مانده ام و دلی که نمی دانم چه رنگی ست. پ ن : پوزش برای اینکه کمتر می نویسم دلم می خواهد اما زبانم با قلمم سر ناسازگاری دارد پ ن ۲ : امتحانات هم شروع شده ... هرچند زیاد برای من اهمیت ندارد اما نمره های خوبی خواهم گرفت به...
-
من و خودم دوتایی ؛
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 14:56
عاشق شدیم ؛ من و خودم دوتایی . آخر سر ، سر عشقم زدم خودمو کشتم...
-
... نوشت یک ...
شنبه 22 آبانماه سال 1389 22:27
توی زندگی حواسش همیشه به دوتا چیز خوب جمع بود ؛ کفش هاش و النگوهاش کفش ها را در مراسم هفتمش دیدم که پای بچه ها این ور و آن ور می رفتند ، النگوها را هم نشد از دستش در بیاورند ؛ توی بیمارستان چیدند.
-
سیر و پیاز نویسی های من پرکار
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 20:27
امروز روز پرکاری بود داورای بخش انیمیشن اومده بودن برای انتخاب آثار و منم نماینده جشنواره بهرام عظیمی و وحید نصیریان و استاد گل محمدی و آقای سفلایی آدم جالبی بود عظیمی ولی راستش زیاد ازش خوشم نیومد لا اقل نصیریان پسر بهتری بود از نظر من جاتون خالی نشستیم دموی کار عظیمی (تهران۲۱۲۱) رو هم دیدیم بد نبود فردا هم گروه...
-
آدم نوشت پسر مه آلود
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 22:56
صبح پارک ملت بودم با استاد و چندتا از بچه ها رفته بودیم قرار بود ذهنیت آدمای مختلفو نسبت به پارک بسنجیم هر کدوممون با یکی صحبت می کرد من به آدم جالبی برخوردم دامپزشک پارک که حیوونا رو ویزیت می کنه آدم جالبی بود اسمشم دکتر جهانگیری بود دستش درد نکنه کلی واسم وقت گذاشت خداییش فکر نمی کردم اینقدرا تحویل بگیره خوش بگذشت...
-
خیس نوشت یک هوای ابری
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 09:59
هوای دلم ابریست هوای تهران هم در دل این تشابه تفاوتی ست او بلد است ببارد ؛ من نه
-
پی نوشت های شلغم بارون خورده
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 23:49
پ ن : امروز اعصابم از دست بعضی ها به شدت سگی بود...احمق ها پسا پی نوشت : بارون امروز عالی بود...یه ساعت و نیم توی کردستان تو ترافیک گیر کردیم ولی به من که خوش گذشت پسا پست پی نوشت : عجیب هوس شلغم کرده ام و کانون گرم خانواده...دست داداشیم هم که شکسته قربونش برم آخر نوشت : شیشه پنجره را باران شست از دل تنگ من اما ... چه...
-
باران نوشت مرد بارانی
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 10:19
دیشب باران آمد من باران را دوست دارم مادر را هم مادر هم باران را پ ن : بارونو دوست دارم ... پ ن ۲ : مشغول نوشتن حبسیه ام چیز جالبی از کار در می آید پ ن ۳ :چقدر این مه قشنگه...مرسی خدا جون
-
خسته نوشت پسر از سفر برگشته
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 14:49
سلام حمعه از سفر برگشتم خیلی خوب بود دوست دوست داشتنی ام را هم دیدم اتفاقاتش را برایتان می نویسم امشب الان کلاس درام شناسی دارم ولی می خوام برم کارگاه تمرین تئاتر بداهه خستم...می خوام دو روز بخوابم...امروزم خوابم برد کلاس صبحم پرید پ ن : می خوام تئاتر خیابانی کار کنم دنبال متن خوب می گردم اگه کسی می تونه کمک کنه دریغ...
-
گیج نوشت دیوانه ی گیج
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 21:39
آدم وقتی می خواد یه کاری بکنه هرچیم که زور بزنه نمیشه اما بعضی وقتا نمی خوای کاری بکنی ولی انجامش میدی مث همین پست من توی روزهای قبلی خیلی دوست داشتم بنویسم از اتفاقاتی که واسم افتاد و فکرایی که سر خورد توی مخم ولی وقتشو پیدا نمی کردم اما امروز قراری نداشتم که بیام پست بذارم اما حالا اومدم و دارم می نویسم روزای گذشته...
-
امروز نوشت الکی من
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 21:31
امروز نمایشنامه خوانی داشتیم. متن طبیب اجباری مولیر . تجربه خوبی بود من نقش ازگنرل رو داشتم(نقش اصلی داستان) نمی دونم خوب از کار در اومد یا نه ولی به هر ترتیب خوش گذشت بعدش هم کلاس ارتباط بصری داشتم. خوب بود.طرحام به نظر خودم از همه بهتر بودن هرچند که سعی کرده بودم ساده کار کنم و فوتو شاپش رو هم علی واسم کار کرده بود...
-
کارنوشت یک انسان پرکار
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 23:04
بعد از دو روز کار طاقت فرسا بالاخره تموم شد از دیروز صبح دسته بندی آثار شروع شد دیشبم تا ساعت ۱۱شب توی دانشکده بودم تا اینکه پس از ۱۹ ساعت فعالیت مداوم و پرفشار من و دوستان بالاخره فیلما برای بازبینی هیئت داوران اماده شد. الانم تازه رسیدم خیلیم خستم می خوام برم بخوابم. پس فعلا
-
همه جور نویسی های ترش و شیرین
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 21:22
دیشب رفتم پاتوق همیشگی جلوی کافه سپیدگاه روی نرده های خیابان نشستم و آهنگ مجانی گوش دادم سی و چند سالی دارد به گمانم از وقتی که یادم می آید آنجا نشسته تکیه داده به اتاقک شرکت برق و سه تار می زند آهنگ نامجو را بهتر از بقیه آهنگها می نوازد ای ساربان...ای کاروان...لیلای من کجا می بری با بردن...لیلای من ... جان و دل مرا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 15:40
از تکرار می گفت و از تشابه از نقش می گفت و از از هارمونی من اما در کلاس نبودم رفته ام ۳۳پل پاهایم را دراز کرده ام و رو به دوربین لبخند می زنم و نارنگی می خورم یا که اصلا نه رفته ایم پای پل خواجو نشته ایم کنار آب و زل زده ایم به عکس لرزان ماه در آب و زمزمه های محومان در خروش زنده رود که: «دلم گرفته ای دوست........هوای...
-
تلخی نوشت های یک ذهن درمانده
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 16:21
مشتی سئوال توی ذهنم چرخ می خورد داغونم می کتد می خواهم سرم را به دیوار بکوبم می کوبم بهتر که نمی شوم هیچ فکرهای گذشته هم هری میریزد توی مغزم می مانم که چکار کنم بلدم بنویسم اما نمی نویسم نپرسید چرا که اگر جوابش را داشتم سرم را به دیوار نمی کوبیدم آرامش ندارم موضوعات مختلف. دغدغه های شخصی و اجتماعی فراوانی را این روزها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 12:07
سلام با نام خدا شروع میکنم یا علی