-
باران می بارد و همه چیز همانگونه است که بود.نوشت
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1396 04:37
باران می بارد و همه چیز همانگونه است که بود.
-
آخ نوشت ; که آخ ; که واقعا آخ
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1396 04:24
پشت به پنجره نشسته ام و رادیو گوش میدهم. هوای سرد خودش را از گوشه و کنار پنجره به داخل می اندازد. همه خوابیده اند. سکوت خانه را تنها حرکت گاه به گاه ماشینی توی خیابان به سخره میگیرد. من به این می اندیشم که از آن روزی که نتوانستم درست بیاندیشم همه چیز افول کرد. نمی اندیشم پس نیستم. گوشه گوشه ذهنم را افکار موهوم و...
-
این لحظه ای که گذشت ، نوشت
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1395 02:29
نم نم باران. خیابان خیس. من کنار پنجره روی مبل. ساعت در گذر زمان لحظه هارا فراموش میکند. من خود را. خود واقعی را. عادت میکنم به مجسمه ی جدیدی ک جایگزین خودم کرده ام. عادت میکنم ب تو خالی بودن. عادت میکنم به عادت کردن. به این که زمان همه چیز را درست میکند. بیهوده... زمان تنها میگذرد و میگذراند. پیراهن من تمیز نشده ،...
-
این من نوشت این عن ک دوست ندارد به خودش فحش دهد اما این روزها می دهد
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1395 03:56
ساعت ، نیمه شب است. همه جا تاریک. صدای سوت یک سره مهتابی. تنها. بسطامی میگذاری نفست بند می آید. به خودت می گویی دشتی برای این ساعت از شب سم است. نامجو میگذاری. "ای ساربان" که میخواند ب سینه ات فشار می آید. می روی سراغ موسیقی بی کلام. درد دارد. همه چیز درد دارد. پناه میبری ب همان صدای سوت یکسره مهتابی ک حالا...
-
در پرانتز نوشت یک هویی از حسی که از ذهن بیرون نمیرود ؛ بی پی نوشت
دوشنبه 15 آذرماه سال 1395 01:08
دخترها به دنبال خوش اخلاق ترین پولدار می گردند و پسرها به دنبال خوش اخلاق ترین خوشگل. استثنا دارد اما کلیت همین است. التماس دعا پ.ن: در تاریخ 19 اسفند 1395 اقرار میکنم ک در این پست گه خوری اضافی کرده ام و چنین چیزی صحیح نیست. پوزش
-
بی هیچ نوشت
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1395 02:48
وقتی بوشو احساس کنی و اونقدر مرد نباشی که تغییرش بدی ؛ آینده
-
موریانه نوشت خانه ای چوبی در میانه
سهشنبه 5 مردادماه سال 1395 14:09
در میانه ی سفر ، پوچ... خواب بزرگترین اتفاق تکراری ست ک در این شهر جدید اتفاق میافتد. تنها شبها اندکی قدم زدن ؛ اندکی. پ.ن: موریانه افتاده است به این خانه ی چوبی
-
همینجوری نوشت قبل از سفر
جمعه 1 مردادماه سال 1395 02:24
تا ساعتی دیگر سفر آغاز می شود و صندلی های قطار میزبان کسی خواهد بود ک در مبدا خیلی کار دارد و تلاشش به اندازه ی کارهایش نیست. یک هفته ای استراحت و بعدش برگشت و شاید هم ادامه ی استراحت در شهری دیگر. برنامه ریزی و نوشتن گروهی از اولویت های این سفر است و به هنگام برگشتن امید می رود که کارها به سرعت و خوبی پیش برود. در...
-
شهرزاد نوشت شبی که از نیمه گذشته بود
دوشنبه 28 تیرماه سال 1395 03:37
شب که از نیمه گذشت شهرزاد لب از سخن فرو بست و ادامه ی ماجرا به شب دیگر موکول شد... ما هر روز قصه ی خودمان را می گوییم و شب که از نیمه می گذرد زبان فرو میبندیم تا پگاهی دیگر که سخن آغاز کنیم. هرکدام در جایی و حالی و مقالی. بعضی هامان قصه های شیرین می گویند بعضی تلخ. بعضی هامان شادمان قصه پردازی می کنند بعضی ناخرسند....
-
از قله نوشت گوزنی افتاده بر دامنه ی کوه
یکشنبه 27 تیرماه سال 1395 01:57
گاهی احساس می کنم گوزنی هستم افتاده بر دامنه ی کوهی. با استخوان های شکسته. که نای چرخاندن سر ندارد. با چشمانش اطراف را نگاه می کند و درد در وجودش رخنه می کند. دردی که شاید بیشتر از استخوان ها از دل بیرون می زند و دیدن منظره ی اطراف و ستیز قله ی کوه است که می گوید گوزن باید در ارتفاعات می خرامید که سرشت اوست و از صخره...
-
این روز نوشتی که در شب اتفاق افتاد ؛ یا ؛ در ستایش لحظه و وجود
شنبه 26 تیرماه سال 1395 01:03
آدمی زنده به لحظات است. خوب یا بد. میگذرد و می گذریم. بی آنکه بخواهیم. و ما اینک و هم اینک و هم اینک که این هم گذشت مشغولیم. هر کس به چیزی و در جایی و این ماییم که با معنا دادن به لحظات اساسا به خودمان معنا می دهیم. این مدت که نبودم حال خوب نبود و حالا که هستم حال ناخوبتر است. هرچند که روزهای خوب هست اما شاید بتوان...
-
کردستان نوشت اتوبانی که می خواهد به جایی برسد ؛ اگر بخواهد
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 03:08
ساعت حوالی سه نیمه شب در حال قدم زدن است و من از پشت پنجره به اتوبان کردستان نگاه می کنم که سخت خلوت است و دارد خستگی روز را در می کند. در لحظه ی اکنون نگرانی هایم از برنامه هایم جلو زده اند و این خود جای نگرانی دارد.سه ماهه اخیر کاهلی زیاد بوده است و عاقلی کم. حرکت واژه ایست که این بار باید در عمل تعریفش کرد و این...
-
قصه نوشتی که از کجا شروع شد که بشود این؟
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 13:17
قصه از کجا شروع شد؟ از آنجایی که پدر غمگینتر از همیشه اش نشسته بود پای سفره ی هفت سین و لبخندهای کمرنگش را برای ما که چهره اش را توی آینه ی وسط سفره میدیدیم می فرستاد و ما غمگینتر از همیشه سرهامان را پایین انداخته بودیم تا با پدر چشم در چشم نشویم. قصه از کجا شروع شد؟ از آنجایی که مادر غمگینتر از پدر آنقدر بلند بلند...
-
تهران نوشت قدم هایی که طعم چای بدون قند داشت؛ زیر باران
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 18:07
تهران بارانی پوشیده بود امروز و از دهانش بخار خارج می شد. از نگاهش می شد فهمید که انتظار کسی را می کشد. انگار دو تا چهار راه آن طرف تر کسی توی پیاده رو ایستاده باشد و منتظر باشد تا بیاید. که بروند توی باران قدم بزنند و حرف هایشان مزه ی چایی نباتشان را بگیرد ؛ شیرین. که به هم نگاه کنند و در خنده هایشان احساس خوبِ بودن...
-
بکت نوشت من خواب دیده ی دو پست در یک روز(!!)
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 16:49
خواب بکت را دیدم. پاهایش توان راه رفتن نداشت اما سرحال بود. با پسرش میشاییل زندگی می کرد. برعکس موهای بور پسرش موهای اندکی که بر سرش بود جو گندمی می نمود. چهره و حرکاتش پخته و سنجیده بود ، فارسی را بهتر از من صحبت می کرد که علتش را در آن لحظه موانست با کامیابی مسک دانستم. لبهای تیره ای داشتم که احساس کردم برای کاهش...
-
من ِ این روزهای من نوشتی که قرار بود باشد: اینکه نوشت سیگاری که سایه اش آرام آرام کشیـــــــده می شود
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 04:25
من ِ این روزهای من مثل همیشه در خودش مشغول فکر کردن است و در چمدانش مثل همیشه جایی برای یک حس بد کنار گذاشته است. من ِ این روزهای من ساعت چهار صبح می رود توی تراس و نگاه می کند به سایه اش که روی دیوار خانه ی روبرویی آرام آرام سیگار می کشد و فکرش در سیاهی شب پیش رو قدم می زند برای خودش در خیابان های خلوت این شهر. من...
-
این نوشت نیاز به نام ندارد
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 22:26
برای عاشق بی معشوق، شعر عاشقانه نوشتن : قدری نزدیک تر بیا آینه جان؛ می خواهم در آغوشت بگیرم
-
ساکن نوشت ساختمانی که همینطور بالا می رود ؛ یا همانا ؛ سیستم
شنبه 11 آبانماه سال 1392 04:32
ما ساکنان طبقه همکفیم با گلهایی تازه روی میز شام و عکسهامان که روی دیوار لبخند می زنند در طبقه ی بالا زنده گی می کنند پیرزنی که آلزایمر دارد و پیرمردی که دایما سرفه می کند با قاب عکسی از طبیعت بی جان و شیر آبی که چکه می کند پاییز که بیاید آنها به آسمان خواهند رفت و ما ناگزیر به طبقه ی بالا نقل مکان خواهیم کرد
-
هدیه نوشت من و تو به تو و من
شنبه 11 آبانماه سال 1392 04:26
-
قانون نوشت درختـ سانی که نیوتون فاتحه اش را خواند
شنبه 11 آبانماه سال 1392 02:19
من سیب را روی سرم می گذارم و تو شلیک می کنی اینبار با افتادن من است که قانون جاذبه اثبات خواهد شد
-
عابر نوشت خیابان یک طرفه با پی نوشتی به نام تقاطع
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 12:51
خیابان شدم تا در من قدم بزنی نمی دانستم از من عبور خواهی کرد... پ ن: من و تو دو خیابان بودیم که آخر مشخص نشد من از تو رد شدم یا تو از من!
-
ساعت نوشت بی زمانی من بی سیگار که پایانی ندارد
جمعه 7 تیرماه سال 1392 16:36
ساعت های پیش رو را ریخته ام روی تخت ، گذاشته ام برای فروش. با قیمت مناسب و با تخفیف. ساعت هشت تادوازده شب قیمت بیشتری دارند برای اینکه هوایشان خوب است و هوس قدم زدن به آدم می دهد. ساعت های اوایل صبح هم قیمت بالایی دارند برای خواندن پرنده ها و به مدرسه رفتن بچه ها که حس زنده بودن به آدم می دهد. دم دم های ظهر و ساعت پیک...
-
برضد کلمه نوشتی که عبارات اضافی را دوست داشت
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 17:00
ساحل کلمه ی خوبی برای نوشتن نیست. و هرکلمه ی دیگری که مفهوم داشته باشد. و دریا که بار معناییش وسیع است به اندازه ی خودش. کلمه استعاره نباید داشته باشد و ایهام و هرچیز دیگری که به کلمه بعد ببخشد مردود است. کلمه باید خالی باشد . از معنا ، از مفهوم. باید فرم باشد یک فرم مطلق. کلمه جاسوس است. می آید آدم را نشان می دهد و...
-
بی پایان نوشت متنی که از آن باران می بارید چکه چکه
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 18:40
هوا سرد می شود مثل فنجان چای تو در روزگار انگشتانت که چرخ می زدند استکان را به جای همه حرفهای نگفته ای که آن روز جای گفتنشان نبود. باران اما نمی آید که تمام باران ها را یکجا حواله کرده ام برای راه رفتن های در مسیر روزمان ؛ بی چتر ، بی سرپناه ، با حافظ ؛ که فال من تو باشی و فال تو من ، و هیچ کداممان هیچ نباشیم جز...
-
حافظ نوشت شخص قافیه از دست داده
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 01:04
همه ی شعرهای حافظ هم که قشنگ باشد ، تو برای پیدا کردن یک شعر کل دیوان را به هم میریزی
-
گل سرخ نوشت اگزوپری ای که شازده ی کوچک ؛ یا همانا ؛آخ
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 00:10
-
نوشت
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 23:37
باران بود من بودم تو بودی تو بودی؟
-
خیس نوشت حماقت های یکجا
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 22:42
اصلن خیالت جمع نمینویسم ، دستانم را می کنم توی جیبهایم و روی جیب ها را چسب می زنم از آن چسب ها که زدنش با خودت است و باز کردنش با خودش. هزار و یک بهانه هم می آورم که گشنه ام یا ناخن هایم بلند است نمی شود راحت تایپ کرد یا اصلن حالش نیست. هر کاری که تو بگویی می کنم یا هرچیز که بخواهی. حماقت ، امروز اتفاق افتاد. در...
-
شاعر نوشت شاعرانه شخص شریفی که شاعران را دوست داشت
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 17:32
بیدار می شوی و صبحت را با غروب خورشید افطار می کنی. بکارت چراغ های اتاق که حفظ شود ، یعنی امروز هوا حال دیگری دارد و حالت هوای دیگری ، هفت طبقه هم که بالا بروی برای لمس خورشید باز دستت سرد است و نگاهت سرد است و آسمان هم هرچقدر که نارنجی بکند خودش را باز کلاغ ها از سیاهی خودشان توبه نمی کنند و تو می مانی و یک شهر ، که...
-
زیر صفر نوشت درجه
جمعه 8 دیماه سال 1391 22:52
آدم گاهی به نوشتن عادت می کند گاهی به ننوشتن و حال و هوای این روزهای من بیشتر در به دومی شبیه است. اما چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند قطعا و یقینانا ادامه باید خوب باشد تا سال نو اتفاقات نویی رخ خواهد داد ایف گاد وانتس.