-
پیشامد نوشت پسا ایام
شنبه 29 مهرماه سال 1391 22:16
قرار به نوشتنم نبود امشب و در گذرم برای برداشتن پستی و پیدا کردن آدرسی نگاهم از چند خطی گذشت در چند پستی که سیاه شده بودند بواسطه قلم سیاه و سیاهی زبانمان و این شد وسوسه ی فشردن مجدد کلید های کیبورد در این صفحه و در این نقطه ی زمانی و مکانی اکنون. سه روزی زیبا کنار بودیم و خوب بود و گذشت بسان همه گذشتن هایی که کاری جز...
-
آخر نوشتی که بوی سرآغاز داشت
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 17:23
پلان آخر ، داخلی ، روز ، خوابگاه ، اتاق 316 همه چیز برگشته است به روزی که آمدم به این اتاق در ده ماه پیش با تفاوت مختصری در آمدن و رفتن ، خوب یا بد گذشت ، قضاوت باشد برای آینده ، ساعت شش و سی بلیط اتوبوس دارم به مقصد شهر و بارم بعلاوه ی دو ساک بزرگ و کوله پشتی و دو کیف دستی ، کوله باری است پر از خودم که مثل همیشه دست...
-
این همانا نوشت یا ؛ این توماتو می خواهد به خانه برگردد
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 17:42
دیشب جهان مدرن را بالا آوردم ؛ با تکه هایی از قارچ و سوسیس و گوجه ؛ در شعر قافیه دار بلندی که می گفت: این روزها سخت ترین دوراهی دنیا ، دوراهی گوجه هاست ؛جایی که باید انتخاب کنند می خواهند املت باشند یا پیتزا...
-
باید می نوشت نوشت یا همانا آن روز تلخ ترین روز زمین بود ؛ یکی از
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 17:28
آهستگی قدمهایم زیادی تند است برای پسرکی که قلب نامنظمش اینروزها به واسطه ی خانم بازیگر نامنظم تر می زند. در گذر از پارکی که بی حیاترین گربه های جهان را دارد. در گذر از بین آدمهایی که تنهایی پرهیاهویشان را در بوی عطر و قهوه و لبخند فریاد می زنند . و من در این فکر که حق با که بود وقتی مادر می گفت عمه را تحویل نگیریم...
-
با اسب نوشت مردی که در باران رفت
شنبه 20 خردادماه سال 1391 23:45
باید بگوییم کتاب فارسی بچه هایمان را عوض کنند این روزها سارا آب دارد سارا نان دارد سارا انار دارد اما سارا دیگر پدر ندارد عشق ندارد سارا درد می کند سارا بدجور درد می کند اصلا باید بگوییم سارای بچه هایمان را عوض کنند
-
تلخ نوشت لحظات اگزجره
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 14:15
حس تلخ نوشتن آمده است باز با آنجایی که خیس است و نامجو می شنوم و کلاس هایی که دودر شده اند و می شوند و قرار نداشته ی دانشگاه تهران هم که نرفته بازگشته ایم. سنگینم چونان هه روزهایی که سرم می چرخد برای رسیدن و فهمیدن و عرضه و استقبال و مخاطب و گمانم نباشد با این طی طریق تا پمپ بنزین کارگر هم برسم چه برسد به آنجا که...
-
تن نوشت ها
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 01:18
امروز در پیاده روی بود و هوا لطافتش را به هر نحوی به رخ آدم می کشید و در این راه از دزدین عطر دخترکانی که اردیبهشت وار از کنارت رد می شدند ابایی نداشت. امروز پارک ملت بود و تقاطع نیایش و رنگ زرد جیغ در کنار سبز و قرمزی که در مکمل بودنشان احدالناسی شک ندارد و ادامه اش را کشیدگی خیابان ولی عصر میزبانی می کرد و امروز...
-
مدینه نوشت لحظات آخر
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 13:51
مدینه ایم ، عصر راه می افتیم به سمت مسجد شجره. می شود مدینه بودیم . مدینه خوب بود ، من ظرف کوچم را کج گرفته بودم...
-
مختصرنوشت پسر در حال سفر امیدوار به تغییر
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 01:27
فردا شب راهی هستم ، ساعت یازده باید مهرآباد باشم ، وسایلم تقریبا آماده است ، مادر فردا می آید تهران ؛ بادا باد
-
نمی دانم چه نوشت کسی که چیزی توی دستانش نیست
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 21:17
باران می آمد شدید. می خواستم حسم را ثبت کنم در قالب دوربین و داستانی که آمده بود جا خوش کرده بود در وجودم . نشد . امکانش نبود. یعنی امکاناتش نبود. این داستان هم احتمالا باید برود کنار باقی داستان ها و آدم ها با شادی هایشان و غم هایشان و عاشقی هایشان و دعواهاشان توی دلم و کنج ذهنم زندگی کند با من تا دیوانه تر شوم از پیش
-
روز نوشت منی که دست چپش را در موهایش فرو برده است
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 22:53
امروز من پرکار بود و ازین بابت احساس خوبی دارد به گمانم. صبح ساعت نه بیدار شدم ، ده و ده دقیقه از ساختمان خوابگاه به سنگ فرش های خیابان مهاجرت کردم و آسمان با پرده ای از هوای سرد که به گونه هایم کشید به استقبالم آمد و خورشید چنان می درخشید که حدس داشتن یک روز خوب چیز دور از انتظاری نبود. در میدانی که سی و چند سالی می...
-
رجعت نوشتی که به برادر نوشت ختم شد
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 22:17
رجعت دیشب صورت گرفت و امروز صبح در ترمینال به ثمر نشست و در ازای شصت و پنج کیلو بار اضافه ای که به شهر تهران ارزانی داشتیم او نیز در بدو ورود سرمایش را به تن خسته و جان نزارمان هدیه کرد و آنقدر در بخشایش این موهبت بی دریغ بود که از لطف خلعتیش هنوز ساق پاها و سر پر مویمان درد می کند . حرف از سر و مو شد یادم افتاد به...
-
امشب و شب های قبل نوشت پس از روز ها و مدت ها
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 22:30
بی مهرم این روزها ، به این وبلاگ ، به خودم ، به دیگران ، به زمان و به این انگشتانی که شاید لیاقتشان همنشینی با قلم بود و میزبان نامهربان بینشان جدایی انداخت و الان سردشان است بواسطه آمدن از بیرون که از آنجا می آیم و بطور دقیق تر از کافه ای می آیم که نامش را سپیدگاه گذاشته اند و سر تخت طاووس است و با حسین بودیم و فرنام...
-
سخت نوشت پیرامون یک اتفاق
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 13:58
یک ساعتی جلوی خانه این پا و آن پا کرد ، لامپ اتاق که خاموش شد کلید را به آرامی توی قفل چرخاند و بدون درآوردن لباس هایش به زیر پتو رفت. پ ن : سخت است پدر باشی ، یلدا باشد ، هندوانه نباشد.
-
نوشتی که نوشته و باشم
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 16:36
نشسته ام توی سایت آهنگ های سهیل نفیسی را گوش می دهم و صفحات شعر شاعران امروز را می خوانم. حامد عسگری ،مهدی موسوی ،مهدی هاشمی نژاد ، مرتضی دلاوری و... از پنجره روبرو نمایی از شهر را می بینم و برج و باروهایش که در سرمای تازه از راه رسیده سکوت اختیار کرده اند. امروز هم که اولین باران پاییزی باریدن گرفت و دل ظاهرا غمین...
-
بیهوده انگاری های یک خر گیرکرده در چاله
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 23:03
-
همه چیز نوشت امروز و اتفاقاتی که افتاده بود
جمعه 29 مهرماه سال 1390 01:57
-
کم نوشتی برای شروع از پسری پرتر از خالی
شنبه 16 مهرماه سال 1390 12:55
آهنگ های سینا حجازی را گوش می دهم و بهانه ای ندارم بجز نوشتن برای شروع دیگری برای بودن و سرودن ، امید بشود آنچه که باید و نگرانی از آینده به امید و حرکت در حال تبدیل شود ، تلاشم این خواهد بود که رجعتی نیکو به این صحفه از زندگی داشته و باشم ، حرفی نیست
-
بود نوشت پسر بی پی نوشتی که شاید هیچگاه نبود
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 22:51
از تالار وحدت می آیم و نکوداشت و جشن تولد هشتاد و هفت سالگی عزت الله انتظامی که امروز بود ساعت پنج و من با امیر رفتم که آمده بود برای فیلمبرداری ، خوب بود اما خیلی خوب نه ، از تمبر یادبود استاد هم پرده برداری شد و به امضای استاد فرشچیان و ایرج راد و ایشان هم منور . بگذریم که صحبتم اینها نبود و این هم نه ، که آمدم تمبر...
-
کوچه ای با همه آمد و شدهایش (بی تیترترین نوشت یک حسواره!)
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 22:49
تنها که می شد ، دلش که می گرفت ، می آمد توی کوچه ، جلوی در خانه ، روی زمین می نشست . دستهایش را روی زانوهایش قلاب می کرد و کوچه را با همه آمد و شدهایش نگاه می کرد. امروز ظهر بیدار که می شوم ، در خوابگاه خالی ، توی راهرو ، پشت در اتاق ، تکیه می دهم به دیوار و دستهایم را به زانوهایم گره می زنم ، و به دوردست ، جایی که...
-
عکس نوشت پسر در حال گواهینامه
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 14:23
این چهار روز هم گذشت و دیروز بعد از نود و شش ساعت آمدم بیرون . رفتم عکس چاپ کنم برای گواهینامه که آن هم نشد. عکسی که در گرفتنش حکایتها رقم خورد. برای عکس گواهینامه باید موهای مرتبی داشته باشی که این روزها از توان من خارج است از این رو به جای آتلیه اتاق خودمان را برای گرفتن عکس مناسب دیدیم موها را با کش پول در پشت سر...
-
یاوه گویی های دهان مالامال از یاوه
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 22:48
خسته ام ، در تنهایی و نه به تنهایی خسته که خسته ام از تنهایی و این روزها را که خوابشان میکند بسان شب و بالعکس، عجیب خسته ام از خودم و خودمان و روزهایم که گذشته اند و حالا نمی دانمشان نام چه گذارم. دو هفته ای در سفر بودم نخست به شهر مقدس، اصفهان که این بار تقدسش برایم کودکانه های بچگانه ای بود و رفع خستگی و تجدید دیدار...
-
ماهْ نوشتِ عقیمْ پسرِ نازائو(او نه نو!)
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 22:43
این پخش که می کنی عطرت را ، همین پخش که می کنی عطرت ... دیروز خوب بودم. سه شنبه بود و استاد آشوری هم. امروز خوب نبودم . چون نه سه شنبه بود نه استاد آشوری هم معنای حرفه ای را هم فهمیدیم...درود حال ندارم خسته ام و فردا می رویم قم با دانشگاه هفته ی دیگر هم لواسون و ماه دیگر زیبا کنار،خودم هم می خواهم فرصتی بروم اصفهان...
-
ریجکت نوشت مهمان از سفر برگشته
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 10:41
از مهمانی برگشتم. مهمانی خانه. آمدم از نو . باید باشم باید بشوم باید... پ ن : امروز صبح توی مترو طرف دست کرده بود جیب پشتیم کیف پولمو برداره. دستشو که از تو جیبم در آوردم انگار نه انگار که چیزی شده، مثه یه شهروند خوب کنارم وایسادو از شلوغی مترو حرف زد...دمش گرم کارش درسته حتما نیاز داشته دیگه!!!
-
فعلا نوشت ادامه دار من...
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 17:59
روزهای آخر اسفند است و مرا حالیست عجیب که همچون گذشته از وصف آن عاجز و از بیان آن قاصرم ، همیشه این روزها برایم حال و هوایی دارد ناگفتنی که از زمانی که یادم می آید در این ایام با من است و هیچ گاه نتوانسته ام از آن چیزی بگویم و قدری برای کسی شرح دهم ، البته منظور این نیست که حال و هوای کمترین چیز خاصی ست و دیگران از...
-
نیما نوشت جلال خوانده ی نزدیک عید
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 23:10
کلاس فلسفه ی امروز فدای خواب نازمان شد که تا ساعت یازده به طول انجامید . شب قبلش تا نیمه داشتم کتاب می خواندم و این شد مسبب خواب ماندن حقیر که معمولا هر روز به بهانه های مختلف رخ می دهد. وقت ناهار در سلف دانشکده میان کنتاکی و کباب ، کتلت را ترجیح دادم و بعد از آن بود که به قصد سرزدن به فیس بوک نوپامان به سوی سایت...
-
دیگری نوشت یک متن پاک شده
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 14:38
حرفی بری گفتن ندارم...همین یعنی حرف که هست ، حنجره نیست دروغگو دشمن خداست ، نه حرف هست ، نه حنجره پ ن : چوبک می خوانم ، انتری که لوطی اش مرده بود ن 2 : امارات ربات ساخته اسمش را گذاشته ابن سینا ، به حق چیزهای ندیده و نشنیده پ ن 3و 4و5 و6 و 7و 8و 9 و.... :
-
این دو روز نوشت منِ من
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 21:48
دیروز روز آخر فیلمبرداری مستند تئاترم بود...شب رفتم جیحون خونه ی رسول و جواد.محمد ومحمدرضا و رضا و میثم هم بودند.شب ماندم و امروز رفتم انقلاب کتاب گرفتم برای امیر حسین و بعد هم رفتم چهار راه پارک چکم را بعد از ماه ها وصول کردم بعد برگشتم ناهار نخورده خوابیدم و ناهار نخورده رفتم دفتر امیر برای تدوین کار که تنها فرصت...
-
صفر نوشت یک ذهن درمانده یا همانا درگیر نوشت یک عدد نگارنده
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 23:06
ذهن این روزهای نگارنده اینقدر درگیر است که نمی داند از چه بگوید و از که بگوید شما فقط این را بدانید که ذهن این روزهای نگارنده اینقدر درگیر است که نمی داند از چه بگوید و از که بگوید ایام جشنواره فیلم فجر فیلم دیدیم در سینما صحرا در کنار جمعی از بزرگان! و از جشنواره تئاتر هم بی نصیب نماندیم و چندکاری دیدیم که...
-
عصبی نوشت من عصبی
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 13:30
به شدت عصبی هستم نیاز به شکستن چیزی یا هر عمل دیگری برای رهایی دارم. امروز با استاد هم دعوا کردم دعوا که نه اما جواب حرف احمقانه اش را دادم اصلا چرا دارم اینجا می نویسم برم یه جوری خودمو آروم کنم سیگار کمک می کرد احتمالا اگر سیگاری بودم حالا که نیستم مشکلی نیست لعنت!