باران می آمد شدید. می خواستم حسم را ثبت کنم در قالب دوربین و داستانی که آمده بود جا خوش کرده بود در وجودم . نشد . امکانش نبود. یعنی امکاناتش نبود. این داستان هم احتمالا باید برود کنار باقی داستان ها و آدم ها با شادی هایشان و غم هایشان و عاشقی هایشان و دعواهاشان توی دلم و کنج ذهنم زندگی کند با من تا دیوانه تر شوم از پیش
مهم ذهن است که بسیار زیباتر از ابزار هم چیز را ثبت میکند...
هارم.نی پریشانیت را هم دوست
دوست
که کیمیای سعادت رفیق
رفیق
سال خوبی داشته باشی ال دی
نگی به یادت نیستم و بی معرفتم که جفاس