آخر نوشتی که بوی سرآغاز داشت

پلان آخر ، داخلی ، روز ، خوابگاه ، اتاق 316

همه چیز برگشته است به روزی که آمدم به این اتاق در ده ماه پیش با تفاوت مختصری در آمدن و رفتن ، خوب یا بد گذشت ، قضاوت باشد برای آینده ، ساعت شش و سی بلیط اتوبوس دارم به مقصد شهر و بارم بعلاوه  ی دو ساک بزرگ و کوله پشتی و دو کیف دستی ، کوله باری است پر از خودم که مثل همیشه دست هایش را در جیبش فرو برده و در سیاهی شب کارگر شمالی را سوت زنان بالا می آید . دارم برمی گردم ، با خودم و قدم هایم باید استوارتر از پیش باشد برای پناهگاهی که تکیه گاهت می داند. برادر سمپاد پذیرفته شد و دل ما را غرق در سرور کرد و مرا باز یاد خودم انداخت که سمپاد خواندم و زندگی کردم و می کنم و خواهم کرد و می و خواهیید و اند کرد. بروم که باید آماده شوم برای رفتن به ترمینال با امرداد. چند نخی سیگار هم کشیده ام این مدت...


پ ن : اگه گفتم خداحافظ...

نظرات 2 + ارسال نظر
میم.عین چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ب.ظ http://he3penhan.blogfa.com

عجبـ...

درد...

میم.عین جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ق.ظ



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد