باید می نوشت نوشت یا همانا آن روز تلخ ترین روز زمین بود ؛ یکی از

آهستگی قدمهایم زیادی تند است برای پسرکی که قلب نامنظمش اینروزها به واسطه ی خانم بازیگر نامنظم تر می زند. در گذر از پارکی که بی حیاترین گربه های جهان را دارد. در گذر از بین آدمهایی که تنهایی پرهیاهویشان را در بوی عطر و قهوه و لبخند فریاد می زنند . و من در این فکر که حق با که بود وقتی مادر می گفت عمه را تحویل نگیریم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد