نمی دانم چه نوشت کسی که چیزی توی دستانش نیست

باران می آمد شدید. می خواستم حسم را ثبت کنم در قالب دوربین و داستانی که آمده بود جا خوش کرده بود در وجودم . نشد . امکانش نبود. یعنی امکاناتش نبود. این داستان هم احتمالا باید برود کنار باقی داستان ها و آدم ها با شادی هایشان و غم هایشان و عاشقی هایشان و دعواهاشان توی دلم و کنج ذهنم زندگی کند با من تا دیوانه تر شوم از پیش

نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم پویان سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://jot.blogsky.com/

مهم ذهن است که بسیار زیباتر از ابزار هم چیز را ثبت میکند...

میم.عین یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 ق.ظ

هارم.نی پریشانیت را هم دوست
دوست
که کیمیای سعادت رفیق
رفیق
سال خوبی داشته باشی ال دی
نگی به یادت نیستم و بی معرفتم که جفاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد