این دو روز نوشت منِ من

دیروز روز آخر فیلمبرداری مستند تئاترم بود...شب رفتم جیحون خونه ی رسول و جواد.محمد ومحمدرضا و رضا و میثم هم بودند.شب ماندم و امروز رفتم انقلاب کتاب گرفتم برای امیر حسین و بعد هم رفتم چهار راه پارک چکم را بعد از ماه ها وصول کردم بعد برگشتم ناهار نخورده خوابیدم و ناهار نخورده رفتم دفتر امیر برای تدوین کار که تنها فرصت کپچر شدن کار بود و بعد با امیر رفتیم فرهنگسرای نیاوران کنسرت ارکستر ملی جام جم (بچه های دانشکده) در جشنواره موسیقی فجر. حالا هم که برگشته ام کمی تا قسمتی خسته و گشنه آمدم برای ثبت لحظات و کم کم هم می خواهم بروم هم خستگی در کنم و هم گشنگی را و هم برنامه ی "دیروز ، امروز ، فردا" را ببینم که مثل اینکه امشب زیادی خاص است. 

 

پ ن : دوست داشتم این پست را با جزییات بیشتری می نوشتم اما نمی دانم چه شد که شد این. جزییاتش مجله نسیم بیداری بود و رادیو جوان و پاسداران و یونس و هوا و فشردگی و بچه های دانشکده حاضر در فرهنگسرا و اجرای کنسرت سه نفره پسران جوراب فروش در خیابان فاطمی و خودم و خودت و خودش و سکوت. 

 

پ ن ۲ : پارسال همین روزها بود که با صادق و حسن و مریم رفتیم تالار هنر اصفهان تک نوازی تار آرشام. یک دسته گل رز سفید هم برایش گرفته بودیم.یادش بخیر جمعه بود و باران می بارید و نمی دانم چرا هوای باران خورده آن روز بوی مادرم را می داد. جزییات آن روز دقیق در خاطرم است ، من و دل و باران و خط میدان لاله - دروازه دولت 

 

پ ن 3 : مادر با ماشین تصادف کرده. خودش و امیر طوریشان نشده خدارا شکر ، خسارت ماشین دیگر را بیمه می دهد اما ماشین خودمان چون بیمه بدنه نبوده شامل بیمه نمی شود...خدا سلامتی بدهد 

 

پ ن 4 : حس گسی دارم که نمی گذارد بنویسم...باشد خب...نمی نویسم       نقطه سکوت.

نظرات 6 + ارسال نظر
Íon پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ http://mezzanine.blogsky.com

هیس
ساکت
آه
.
.
.
سکوت
تاریکی

کولی جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ http://koliyeaashegh.loxtarin.com

سلام عزیزم وبلاگ زیبایی داری خوشحال میشم بهم سر بزنی مایل به تبادل لینک بودی بگو

ممنونم کولی جان شما لطف داری
چشم عزیزم حتما

ساحل جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ http://www.kolbeiazchoob.blogsky.com

الهی بمیرمممممممممممممممممم بچم تازه نمیخواسته بنویسه.....
موفق باشی هنر دوست کتاب خر همیشه گرسنه ناهار نخور.... مواظب خودت و افشین باش.

نمیررررررررررررررررررررررر واسه مردن خیلی جوونی
لفطا بیش از این خجالت زده یمان نفرمایید
افشین؟؟؟؟؟؟

بئاتریس شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ب.ظ http://myfancy.blogsky.com

حس گسی دارم که نمی گذارد بنویسم...این جمله ات خیلی دوست داشتنی بود...تجربه اش کردم بارها..راستی!مرسی سرزدی

مغسی دوست جان

فرشاد شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.tir-khaneh.blogsky.com

من یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://just-a-day.blogsky.com

این روزا انگار نوشتن برای خیلی ها حس گس داره.... چرا؟؟؟نمیدونم!
بهر حال....معلومه اهل هنرید....موفق باشی همشهری

راستش منم نیدونم
از لطف شما ممنونم
شمام همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد