صفر نوشت یک ذهن درمانده یا همانا درگیر نوشت یک عدد نگارنده

ذهن این روزهای نگارنده اینقدر درگیر است که نمی داند از چه بگوید و از که بگوید شما فقط این را بدانید که ذهن این روزهای نگارنده اینقدر درگیر است که نمی داند از چه بگوید و از که بگوید 

 

ایام جشنواره فیلم فجر فیلم دیدیم در سینما صحرا در کنار جمعی از بزرگان! و از جشنواره تئاتر هم بی نصیب نماندیم و چندکاری دیدیم که زیباترینشان را خانمچه و مهتابی کاری از هادی مرزبان به قلم مرحوم اکبر رادی می دانیم با آن بازی های زیبا و روان همه و علی الخصوص گلاب آدینه عزیز 

ای کاش نوشتنمان می آمد و این مغشوشات ذهنی که مانند لخته ای خون بر روی ذهن جوان و نو پا و صد البته پیر فکرمان نشسته را خالی می کردیم و لختی می آسودیم اما چه می شود کرد که ادبا و فضلا و اهل قلم اهل دل مدتها قبل از ما گفته اند که هرکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند. حالا درست که ما از اسرار حق بی بهره ایم و بویی از عالم فهم و شعور نبرده، لااقل در مهر کردن دهان و دوختن لبان که می توانیم با اهالی سرّ و سرور به تساوی نشینیم و گردن دراز کنیم و سرمان را بالا بگیریم که مثلا ما هم آری! 

از صنایع مظروفه و ظروف مصنوعه که بگذریم این روزها زیاد حال خوشی نداریم و در سرگردانی آشکار که همانا اندکی هم با گمراهی آشکار مخلوط گشته به سر می بریم و از این بابت خدایمان را شاکریم که اگر جز این کنیم شرط بندگی را به جای نیاورده ایم.سرمان سرشار از هیچ است و دایره تو خالی صفر مغزمان این روزها چاق و چله تر از همیشه، می دانیم چه مان است و نمی دانیم که چه مان است و کور شویم و لال اگر جز حقیقت بگوییم، روزهایمان را این روزها به تنهایی سپری می کنیم و تنها لطف این روزهای پر از تنهاییمان تنها در سپری شدن است و بس. ای کاش روزی بر نگارنده فرا می رسید که می توانست او اگر می خواست که بگوید آنچه را که در دل دارد و بی هیچ گوشی و کنایی حرف بزند از آنچه در دل کوچکتر از تنگ بلور و زلال تر از آب روان و مهربان تر از ماهی قرمز کوچولویش می گذرد و آنچه که در قلعه فلک الافلاک ذهنش زندانیست 

حال که چونان نیست بایست لختی و لمحه ای دیگر بار زبان در کام بگیریم و نگوییم از آنچه که گفتنش را هنوز نیاموخته ایم  

دعا می کنیم که تلاش کنیم که یاد بگیریم که بگوییم آنچه را که از گفتنش عاجز و از اندیشیدنش قاصریم. 

 

 

پ ن :امروز رفتیم در وبلاگ دوستی که دو سال و دو ماه و هفت روز از ارسال آخرین مطلبش می گذشت کامنت گذاشتیم، چه دوست خوبیست و چقدر دوست داشتنی کاش میشد که بشود و دوباره دوست شدنمان را صرف می کردیم با هم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد